- يكشنبه ۲۲ اسفند ۹۵
- ۰۸:۱۶
دنیا به فکر رفت اگر هیچ وقت نمی مرد چه می کرد بی شک تنها می شد می توانست برای یک نفر دیگر که خیلی دوستش دارد ارزو کند که او هم نمیرد خوب هر دوی انها چه می کردند زندگی هیجانی نداشت شاید هر صد سال یک بار همدیگر را می دیدند چون یقین داشتند ان یکی هنوز زنده است اتاق سورنا به طرز بی نظیری عجیب بود از همه عجیبتر وجود یک پیانوی سیاه در اتاقش پیانو ها خیلی وزن دارند و گران قیمت هستند هیچ وقت نشنیده بود که سورنا پیانو بنوازد از خاک خوردگی پیانو پی به این برد که انچنان راز الود زیر پارچه سفیدی رهایش کرده در دفتر سورنا نقاشی های رنگارنگی به چشم می خورد که اسم داشتند تنها یکی از نقاشی ها اسم نداشت دختری روی تاب نشسته بود دختر لباس عروس به تن داشت و از پشت مردی که لباس دامادی پوشیده بود هلش می داد انها در باغی خیال انگیز بودند دنیا دوست داشت عروس بی جان نقاشی می شد در دل بی جان کاغذ خوشبختی موج می زد گاهی به اشیا حسادتت می شود گاهی دلت برایشان می سوزد سورنا نسبت به قبل تر ها خطش خوب شده بود شعر های مختلفی را با خط خوش نوشته بود به نظر دنیا علاقه ی خاصی به حافظ دارد چون نیمه ای از خطاطی ها از غزل های حافظ بود دیوان حافظ خیلی برگ خورده بود که باید صاحبش به فکر صحافی باشد دنیا جست و جو را ادامه می داد اگر به یاد نمی اورد که اتاق خودش هم در تسخیر بیگانه ایست بیگانه هم می تواند به گنجینه های دنیا سرک بکشد البته این پایان جست و جو های دنیا نبود به فکر افتاد ایا سورنا خاطره می نویسد تمام اتاق را به عبارتی شخم کرد ساعت دوازده ظهر بود نیم ساعت پیش بابا علی و مامان گلی از پنجره دید که بیرون رفتند روز های جمعه ان دو با هم به تفریح می روند به نوعی روز مجردی انهاست تا ساعت هفت عصر به خانه بر نمی گردند دنیا شروع کرد به درس خواندن سر صفحه اول خوابش برد که با صدای مهیبی از خواب پرید پدر بزرگ صدایش زد و پشت در بود دنیا به سرعت در را باز کرد دستان پیر پدر بزرگ را گرفت پله را یکی دو تا کردند پدر بزرگ نسبت به سنش خیلی چالاک و فرز بود دنیا جلوتر رفت سورنا را صدا زد ان قدر به در اتاق زد که دستش کبود شد پدر بزرگ به پله ی اول رسید و گفت دخترم شاید به پناهگاه رفته اما دنیا گفت گوش کنید درس می خواند با این خطر چه کسی می تواند درس هندسه بخواند در اتاق قفل بود سر و صدای بمب ها بیشتر شده بود اما سورنا هیچ عکس العملی نشان نمی داد پدر بزرگ بر عکس دنیا به چاره های بهتری می اندیشید دنیا به پناهگاه نرفته بود یعنی بدون پدربزرگ و سورنا نمی توانست ان چنان پشت دربسته به سورنا التماس کرده بود که دستانش و کل وجودش یخ بودند پدر بزرگ به شانه ی دنیا زد چهره اش بشاش بود این یعنی راه حل را یافته بود به دنیا گفت شاه کلیدت را بده شاه کلید هدیه تولد دنیا ست که همیشه به گردنش اویزان است در اتاق را باز کردند درست همان لحظه وضعیت قرمز سفید شد دنیا ان قدر ناراحت بود که بی هیچ حرفی اتاق را ترک کرد حتی نخواست سورنا را بمب باران شخصیتی بکند به پاس سلامتی هر سه شان اما پدربزرگ خیلی خیلی عصبی بود معرکه ایی به پا شد که هیچ کس از پس مرد پیر و جوان بر نمی امد و جرات نمی کرد به اتاق برود گاهی صدایشان ارام می شد گاهی بلند معرکه که تمام شد پدر بزرگ به دنیا گفت برو بالا وسایلت را جمع کن و همین الان به اتاقت برگرد سورنا چند روز مجبور است خر خر پدر بزرگش را تحمل کند این گونه هر دوی شما در امانید .حرف پدر بزرگ دو تا نمی شد از طرفی از خدای دنیا بود که به اتاق عزیزش برگردد سورنا دنیا را صدا زد یک نگاه سریع به دنیا انداخت و بعد مثل برق زده ها سرش را پایین انداخت دنیا هم متوجه نشد چرا سورنا مثل سیب قرمز شده از سورنا پرسید چیزی می خواهی سورنا در ان حالت معذبش گفت کتاب های درسی ،کیفم ،لباس مدرسه ،لباس راحتی و دفتر روزانه که زیر پیانوست دنیا به سفارش های بلند و بالای مو به مو عمل کرد بقچه اش را گوشه ی اتاقش گذاشت سورنا رفته بود دنیا به سرش زد یک سری به زهرا بزند زهرا دوست جدیدش به تازگی نامزدش را از دست داده بنابراین اماده شد اما پدر بزرگ موافقت نکرد دنیا به حیاط رفت تا هم نفسش تازه شود و هم پدر بزرگ که از پنجره به او و سورنا خیره شده بود شاید دلش به رحم بیاید دنیا ان طرف حوض روبروی سورنا نشست به دایره های اب نگاه کرد کمی هم به سورنا نگاه کرد و بی خیالی امروزش را به یاد اورد سورنا شخصیت عجیبی داشت همین شخصیت عجیب باعث می شد کار های عجیب و غریب بکند این دومین معذرت خواهی بود که سورنا به دنیا بدهکار بود شخصیت گاهی بی تقاوت سورنا باعث شده بود که کمی در این سالهای نوجوانی دنیا از او فاصله بگیرد او هم سعی کند بی تفاوت باشد این بار سورنا به دنیا نگاه کرد او هم به فکر رفت دقیقه چندم بود که نگاهشان به هم تلاقی پیدا کرد سورنا از دنیا تشکر کرد و بابت امروز معذرت خواست همین هم باعث شد کمی از سنگ دلی دنیا اب شود و نظر سورنا را در مورد وحشت ناک ترین عادت پدر بزرگ بپرسد در این سالها کسی نتوانسته شب ها در اتاق پدربزرگ به خواب ناز برود خرخر های پدر بزرگ مثل زمانی ایست که در یک ناقوس بزرگ گیر کرده باشی . سورنا خندید انگار عمق فاجعه را درنیافته بود البته بودن سورنا در اتاق طبقه ی دوم در روزهایی که بمب باران شروع شده عاقلانه نیست