(:

ان سوی حقیقت "ق۱۸"

  • ۰۱:۳۲

دنیا سلام 

الان با پدربزرگ مشغول اب بازی هستی هردوتایتون خیس اب شدین دنیا نمی خوام فکر کنم که به دیوید جون باباعلی جواب بله دادی وقتی توی پناهگاه بودیم بهم حقیقت رو نگفتی انگاری ازمن می ترسی یا ازم بیزاری با پس اندازم حافظ خریدم چون می خواستم هر فالی اومد خوش نویسی ایش کنم می خواستم بهت بگم ولی علاقه ایی به شنیدنش نداشتی من بیشتر شبیه یه دیو زشتم چرا همش از هم دور تر می شیم این چند وقته پشت سر هم بلا نازل می شه تو هم که اماده ایی برای قضاوت یادته بچه که بودیم یه قسم برادرانه داشتم به همون قسم که من حتی یه لحظه هم نمی خوام اذیتت کنم خیلی حساس و زود رنج شدی دنیا ای کاش می فهمیدمت اون وقت حتی یه خطا هم از من سر نمی زد خسته ام چند وقته که خواب می بینم همه چی برگشته به همون دوران بچگی که با هم صمیمی بودیم دنیا خاطرات بچگی توی خوابم تکرار می شن زجر اور نیست که الان تو حکم صادر می کنی من که خودم رو بی گناه می دونم اما چه طوری می تونم اثباتش کنم تنها پدربزرگ درکم می کنه اما تو دنیا فکر می کنی که پدربزرگ منو بیشتر دوست داره ای کاش می دونستی دنیا هیچ چیز توی دنیا سخت تر از درست کردن یه رابطه ی شکرواب نیست انگار دشمن شدیم من جنگ رو دوست ندارم چرا به نوشتن پناه اوردم در صورتی که می تونستم بهت بگم زیاد هم از هم دور نیستیم که فاصله رو بهونه کنم یه کوه توی دلش یه ابشار لطیف داره از صدای ابشار و کوه می شه محبت رو احساس کرد اما یه رود توی جریانش سنگ داره طول می کشه که اون سنگ رو کنار بگذاره اگه بدونی که من می خوام بنویسم شاید پیش خودت فکر کنی یه مرد اون هم از نوع سورناش چرا به نوشتن احساساتش علاقه مند  شده شاید مریض شده یا تب کرده دنیا از اون جایی که تو زیادی فکرم رو به خودت مشغول می کنی و من هم کنکور دارم تصمیم گرفتم که بنویسم حرف هایی که قلبم رو می سوزونن حرف هایی که بدتر از درد سکته هستن دنیا خیلی چیزا هست که تو نمی دونی.

باورم نمی شود که سورنا این قدر دلش مهربان باشد مانند زمانی که دنیا سوگند خواهرانه ی خودش را داشت و سورنا سوگند برادرانه ی خودش اما چرا حتی در حریم خصوصی خودش بی گناهش را اثبات نمی کند البته چه شباهت جالبی دنیا هم یک دفتر مخصوص دارد برای حرف هایی که نمی شود به بعضی از ادم ها گفت بخش سورنا به تازگی اضافه شده 

پسرجهنمی بی نهایت بد
قلمتون جذابه. نوشته هاتون حس عجیب و خاصی داره. بیانش سخته. خوب مینویسید.

~بی نهایت سپاس نظر لطف شماست~
 ▪▪《دوست عزیز خوشحالم که این قلم ناقابل باعث یک حس عجیب و خاص در شما  می شه 》▪▪
فاطمه ازاد زاد
این نظر باعث می شه انگیزه ام برای نوشتن بیشتر بشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من به شما قول دادم من سوگند یاد کردم که با تمام وجودم فریاد شما باشم با تمام وجودم مجالی بر ای احساسات سرکوب شده ی شما باشم من به خاک شما قسم خوردم ...
یک گفت و گوی واقعی با ادمایی که زندگی شون مهم بود ولی این مهم رو ازشون دریغ کردن ادمایی که حق داشتن شاد باشن زندگی کنن اما چی شد که یه روز بدون این که خودشون بخوان رفتن زیر خاک فرقی نداشت جوون بودن یا پیر
هر ازگاهی صداشون می یاد از ما بگو نه تنها از ما ادمایی که زنده ان ولی با مرده ها فرقی ندارن اونا هم زندگی شون بر باد رفت
رمان نویس ماجراجو نه تنها از غم می گه بلکه از شادی هم می گه از ترس هم می گه از شجاعت هم می گه
و همون زندگی که تشکیل شده از عرش و فرش

رمان اسفند نا تمام اولین رمان این وبلاگ هست وظیفه خودم می دانم خلاصه یی از رمان را خدمت شما بازدید کننده ی عزیز بیان کنم دنیا و سورنا در استانه 18 سالگی هستند در سالهای جنگ در یک خانه با هم بزرگ شده اند به طبع جنگ باعث خیلی از ماجرا ها و اتفاق ها شده که متاسفانه بیشتر تلخ هستند سورنا پدرش را که همان عموی دنیاست در اوایل جنگ از دست می دهد در حالی که 14 سال بیشتر ندارد
شروع رمان از اسفند ماهست قبل از عید ....سورنا بی ان که بداند روز به روز دنیا را از خود دورتر می کند خودش هم از این امر بی خبر است تا این که با سر و کله نا مبارک خواستگار سمج دنیا یعنی دیوید سورنا می فهمد که دنیا را دوست دارد تمام دل خوشی سورنا این است که دنیا هیچ علاقه یی به دیوید ندارد و با او ازدواج نخواهد کرد اماهمه چیز با گذشت زمان بر خلاف انتظار سورنا پیش می رود خوشبختانه تا اینکه...
دنیا دختری 18 ساله که خودش معتقد است جنگ را نخواسته با این جنگ تحمیلی دست و پنجه نرم می کند از دست دادن عمویش ضربه مهلکی به قلب ضعیف دنیا بوده دل بستگی عجیبی به سورنا دارد اما با رفتار های عجیب سورنا که خیلی راز الود است سعی می کند این حس امیخته به عشق را در نطفه خفه کند اما بعد ها متوجه می شود که در مورد سورنا قضاوت کرده است که گاهی چه قدر دیر می فهمیم قاضی عجولی بودیم

دوستان بدون هیچ شک و تردیدی این قوت قلب را به شما می دهم که با یک رمان ابکی مواجه نیستید خود نویسنده هم تمام تلاشش بر همین است که به شعور مخاطب احترام بگذارد

Designed By Erfan Powered by Bayan