(:

شانس وقتی در می زند که من خوابم"ق۴"

  • ۱۳:۱۴


اگر در کلاسی درس می خوانید که از هر فرصتی استفاده می کنند تا شمارا مسخره کنند باید مانند دنیا خیلی خوش شانس باشید زنگ اخر ضایع شده اید خوشبختانه فردا و پس فردا تعطیل هستید فقط باید در دو سرعت مهارت داشته باشید به محض خوردن زنگ فرار کنید  البته دنیا هنوز در دام توضیح  معلم تاریخ بود معلم تاریخ  و دیگرمعلم ها نگران دنیا شده بودند دنیا نباید کینه کند یا خدای نکرده نفرین کند خدا را شکر که مشکل از تصویر نیست از صداست درمان درد بی درمانش در عطاری  عطار است دنیا بالاخره دو دقیقه اخر معاف شد به سمت نیم کت رفت به زیر چشمی ها و ادا های بچه ها بی اعتنا بود کیفش را برداشت زنگ خوش صدا مدرسه به صدا در امد دنیا بی خداحافظی با سرعت تمام از کلاس بیرون رفت اسم دارو را مدام تکرار می کرد  اسم سختی داشت اگر به اندازه ی کافی از مدرسه و ادم هایش دور می شد می توانست لحظه ای مکث کند کف دستش بنویسد تا دچار خطا نشود ولی دنیا نمی دانست که به پیشواز ظهرمارترین داروی دنیا می رود داروی که حال با ابتکار مادرش چاشنی سوپ یا طعم دهنده ی اب نمک شده اثر دوازده ساعته ی دارو به یک ساعت کاهش یافته اما چه کسی از شنکجه های دنیا خبر دارد لیتر لیتر اب می خورد تا مزه ی تلخ دارو از بین برود زندگی حاصل همین تلخ کامی هاست که یادشان از بین بردنی نیست این که مادرش چه لذتی از درست کردن سوپ می برد دیدنی ایست به هر زحمتی شده به زور دنیا را سر میز می نشانند دهنش را باز می کنند دنیا چاره ای جز قورت دادن ندارد بعد  همگی به قیافه ی دیدنی دنیا می خندند به هر حال دنیا ان روزدوباره سرما خورده بود می توانست در ان اتاق دور افتاده بماند یا به  پایین برود با صدای بم تر از پدرش در درگاه  مامان گلی اعتراف به بیماری کند اما مزه ی تلخ سو پ و معجون مادر وادارش کرد که زیر پتو قایم شود ولی اتاق  به سردی هر دو قطب زمین بود  ان شب ان قدر خسته بود که فراموش کرده بود که به پدر بگوید بخاری اتاق را روشن کند خودش هم سنگ تمام گذاشته بود بر روی زمین خوابیده بود با یک پتوی نازک برای دفاع از سرمای بی رحم اتاق اگر دشک را پهن می کرد و به خود زحمت می داد پتوی اضافه از کمد در بیاورد اب بینی اش سرازیر نمی شد ساعت نه بود که پدر به دستور مامان گلی بخاری را روشن کرد و حامل خبری خوبی نبود مادر با علم این که دنیا حتما سرما خورده با نهایت مهربانی سوپ  و معجون مخصوص درست کرده پدرماموریت دارد تا تمام شدن غذا کنار دنیا بماند دنیا هم غذا را خورد انگار سو پ اسیدی بود انگار تلخ ترین طعم دنیا را داشت دنیا برای دوام اوردن سعی  کرد به برگشتن صدای زنانه اش و به حال خوبش فکر کند هوای مطلوب اتاق باعث شد چشمانش را روی هم بگذارد یک ساعتی بخوابد ان قدر کنجکاو بود که فراموش کرد هر کسی حریم خصوصی به خصوص خود را دارد حتی به سوراخ موش اتاق رحم نکرد کاغذ هایی که قاب گرفته شده بودند و بر روی دیوار اویزان بودند چشمش را می نواخت کمی حسادت می کرد طراحی های مختلف از یک شاگرد زرنگ ریاضی در یک ان  یاد روز هایی افتاد که همیشه مامان گلی سورنا را تبدیل به یک عصا می کرد و به سر دنیا می نواخت دنیا هم سر مبارک را عقب می برد و سکوت می کردبر عکس پدر به نکات خوب و بد دنیا و سورنا اشراف داشت به خوبی می دانست چگونه برخورد کند که به روحیه ی لطیف هیچ کدام از دو نوجوان لطمه نخورد بیشتر بهتر با غبانی می کرد تا مامان گلی چرا چون او زیادی حساس بود ان سیاست های ریز و زیرکانه را نداشت دنیا سال دوم دبیرستان بود که بابا علی متوجه ی تنفر خاص دخترش از رشته ی تحصیلی اش شد بنابراین طی چند جلسه با این حقیقت  شد که دخترش دکتر بشو نیست او دوست دارد نویسنده بشود و ادبیات بخواند ارزو های عجیب و غریبی دارد بنابر این سال دیگر با وجود کمک پدر ناراحتی مادر تغییر رشته داد ولی دنیا به جز در  درس ادبیات و عربی در بقیه درس ها توفیق چندانی نداشت اقای همتی از پس روحیه طغیان گر دنیا بر امده بود اما بقیه معلم ها افت دنیا را در این می دانستند که گزینشی درس می خواند حاضر نبود  که تمام مطالب را فرا بگیرد باید با دلیل و مدرک ثابت می کردند در غیر این  صورت دنیا هر چه که به نظرش درست می امد می نوشت و می اموخت  در مقابل سورنا با همه ی معلم ها به جز اقای همتی رابطه ی خوبی داشت از بهترین های مدرسه بود دو سالی می شد که مدرسه دبیرستان  دخترانه در کنار مدرسه پسرانه همسایه بود با وجود مراقبت های مسئولین اتفاقی نیفتاده بود سورنا و دنیا با هم به خانه بر می گشتند سورنا  با دوستانش ان طرف خیابان قدم زنان به خانه می رفت و دنیا هم این طرف خیابان  سورنا خوش شانس تر از دنیا بود چون هر دیوانه بازی به سرش می زد بی وقفه انجام می داد اما دنیا با یکی از عاقل ترین و بهترین بچه های مدرسه که نسبت خیلی نزدیکی هم با مدیر داشت هم مسیر بود این بچه معروف مدرسه در تمام مسیر در مورد درس شیرین زیست با دنیا بحث می کرد دنیا هم مجبور بود در نهایت تواضع گوش کند طبق پیش گویی همه هم مسیری  دانشمندش امسال پزشکی قبول می شد و هیچ کس از دنیا حتی اقای همتی انتظار نداشت که ادبیات قبول شود دنیا گاهی ان قدر کفری می شد که به بدشانسی ایمان بیاورد اما عقل حکم می کرد که خودش  باید بگوید که درس زیست برایش چندان جالب نیست یا این که می تواند ظهر ها با دار و دسته ی خل ها به خانه برود اما این یک فرصت طلایی بود همه ی بچه ها دوست داشتند تمام زنگ  تفریح ها ،اردوها و امتحان ها در کنار خانم دانشمند باشند دنیا بی هیچ زحمتی ظهر ها با دختری هم صحبت می شود که برای یک نگاهش بعضی ها در مدرسه چه ها که نمی کنند اما حسادتش بی نهایت ازارش می داد خانم دانشمند از هر نظر خار چشم دنیا بود البته دنیا  دختر بدی نیست حسادت یکی ویژگی انسانی ایست درست مثل خیر خواهی از طرفی دیگر خانم دکتر زیادی از خودش تعریف می کند دنیا بی ان که  بخواهد کمی از اعتماد به نفسش به سرقت می رود در این روزها پی به راز بزرگی برده دنیا هنوز خودش را نمی شناسد 




ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من به شما قول دادم من سوگند یاد کردم که با تمام وجودم فریاد شما باشم با تمام وجودم مجالی بر ای احساسات سرکوب شده ی شما باشم من به خاک شما قسم خوردم ...
یک گفت و گوی واقعی با ادمایی که زندگی شون مهم بود ولی این مهم رو ازشون دریغ کردن ادمایی که حق داشتن شاد باشن زندگی کنن اما چی شد که یه روز بدون این که خودشون بخوان رفتن زیر خاک فرقی نداشت جوون بودن یا پیر
هر ازگاهی صداشون می یاد از ما بگو نه تنها از ما ادمایی که زنده ان ولی با مرده ها فرقی ندارن اونا هم زندگی شون بر باد رفت
رمان نویس ماجراجو نه تنها از غم می گه بلکه از شادی هم می گه از ترس هم می گه از شجاعت هم می گه
و همون زندگی که تشکیل شده از عرش و فرش

رمان اسفند نا تمام اولین رمان این وبلاگ هست وظیفه خودم می دانم خلاصه یی از رمان را خدمت شما بازدید کننده ی عزیز بیان کنم دنیا و سورنا در استانه 18 سالگی هستند در سالهای جنگ در یک خانه با هم بزرگ شده اند به طبع جنگ باعث خیلی از ماجرا ها و اتفاق ها شده که متاسفانه بیشتر تلخ هستند سورنا پدرش را که همان عموی دنیاست در اوایل جنگ از دست می دهد در حالی که 14 سال بیشتر ندارد
شروع رمان از اسفند ماهست قبل از عید ....سورنا بی ان که بداند روز به روز دنیا را از خود دورتر می کند خودش هم از این امر بی خبر است تا این که با سر و کله نا مبارک خواستگار سمج دنیا یعنی دیوید سورنا می فهمد که دنیا را دوست دارد تمام دل خوشی سورنا این است که دنیا هیچ علاقه یی به دیوید ندارد و با او ازدواج نخواهد کرد اماهمه چیز با گذشت زمان بر خلاف انتظار سورنا پیش می رود خوشبختانه تا اینکه...
دنیا دختری 18 ساله که خودش معتقد است جنگ را نخواسته با این جنگ تحمیلی دست و پنجه نرم می کند از دست دادن عمویش ضربه مهلکی به قلب ضعیف دنیا بوده دل بستگی عجیبی به سورنا دارد اما با رفتار های عجیب سورنا که خیلی راز الود است سعی می کند این حس امیخته به عشق را در نطفه خفه کند اما بعد ها متوجه می شود که در مورد سورنا قضاوت کرده است که گاهی چه قدر دیر می فهمیم قاضی عجولی بودیم

دوستان بدون هیچ شک و تردیدی این قوت قلب را به شما می دهم که با یک رمان ابکی مواجه نیستید خود نویسنده هم تمام تلاشش بر همین است که به شعور مخاطب احترام بگذارد

Designed By Erfan Powered by Bayan