- پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۹۶
- ۰۰:۰۹
دنیا سرگرم تماشا کاخ دایی بود به رویا بیشتر شباهت داشت یک پیاده روی طولانی تا کتاب خانه ،دایی احضارش کرده بود به نظر دنیا بیشتر به احضار روح بیشتر شباهت داشت باز نصیحت و اندرز دیکتاتور منشانه ی دایی
هر سه دختر دایی مطیع او نیستند بنابراین دنیا با احترام و فروتنی اش رعیت خوبی برای فرمانروایی ایست در کتابخانه همهمه بود
باز هم اقای دیوید و حضور ناگهانی اش دنیا کم کم باور کرده بود که شاید در درون یکی از رمان های جین اوستن مثلا غرور و تعصبش به دام افتاده چون دقیقا دیوید قیافه و منش اقای دارسی را داشت یعنی اگر اقای دارسی کمی خوش بر خوردتر و اجتماعی تر می شد شبیه دیوید بود
دنیا تقه یی به در زد دایی اجازه ی ورود داد مامان گلی به اقای دیوید لبخند می زد چه اتفاق دردناکی دنیا تنها حامی نجاتش اسیر نیش مار خوش و خط خال شده بودچون بیش از اینها فقط به دیوید اخم ترش نشان می داد
به هر حال دنیا باید بر خودش مسلط می بود اقای دیوید بی هیچ پروایی دنیا را تماشا می کرد دنیا تابلوی زیبای شرقی او محسوب می شد
دنیا خودش را باخت ناخوداگاه ذهنش به سورنا خطور کرد ای کاش او این جا بود ولی چه می کرد شاید وجودش شجاعت دنیا را مضاعف می کرد
دایی جوری صحبت کرد و دنیا را قانع کرد که چند دقیقه بعد در کنار اقا دیوید قدم می زد دنیا سعی می کرد بیشتر شنونده باشد
دیوید دنیا و مامان گلی را به صرف بستنی در کافه اش دعوت کرد مامان گلی غیر مستقیم دنیا را تشویق به رفتن کرد دنیا جلوی ماشین اخرین مدل نشست اقا دیوید چند دقیقه ایی طول کشید که بیاید بنابراین فرصت خوبی بود که دنیا مامان گلی را سین جین کند
دنیا:مامان نمی خواهم باور کنم که شما در جبهه ی بابا هستید
مامان گلی:دخترم زن دایی ات کاخ دیوید را نشان داد از املاکش گفت از بر خورد خوبش گفت که همه دوستش دارند دنیا هر دختری عروس این خانواده شود شاهزادگی می کند
دنیا :مامان من خیلی خوشبختم که شاهزاده افریده نشدم علاقه یی هم ندارم اخر عمری شاهزاده شوم
مامان گلی :دختر بی عقلی اخر عمری کجا بود تازه اول جوانی و خوشی ات شروع شده در دریای پول شنا کن و خوشی پارو کن
دنیا:مامان شما که گفتید پول مهم نیست
مامان گلی:عشق هم هم وزن پول است مثل پول سه حرف دارد هیچ فرقی با هم ندارند البته کفه ی پول سنگین تر است
دنیا:طمع چه طور با پول هم وزن نیست و سه حرف ندارد
مامان گلی:زیاد از خان دایی ات دور نیستیم ادم باش
در طول نیم ساعت راه مامان گلی با دیوید صحبت گرم و پر هیجانی داشت اما دنیا تنها به ساعت خیره شد و دقایق خسته کننده را می شمارد
دیوید:خانم شما چرا غرق زمان شده اید هر چه قدر هم خیره شوید زمان متوقف نمی شود و قصد ندارد به عقب برگردد
دنیا:زمان با همین سماجتش دوست داشتنی ایست
دیوید:خسته و بی حوصله اید یک قهوه پر شکر حالتان را به جا می اورد
مامان گلی:پسرم این مغازه شماست
دیوید:نه مادر جان بغل دستی مغازه ماست
دنیا سعی می کرد نگاهش به غلظت نگاه مادرش نباشد مغازه ی شیک و دل بازی بود و پر از ادم های حسابی شهر
دیوید و دنیا سر یک میز نشستند و مامان گلی هم ترجیح داد به نظر خودش مزاحم دو کفتر عاشق نباشد چند میز ان طرف تر ساکن شد
دیوید:با پدر ت حرف زدم گفتند که مخالف هستید به خاطر گل روی پدرتان بیشتر فکر می کنید
دنیا:بله صد و بیست درصد مخالفم و جوابم منفی ایست
دیوید:از ان پسر بچه های لوس نیستم که تحمل نه را نداشته باشد من زیاد نه شنیدم به همان اندازه که بله گفته اند اما شما تنها دوشیزه ایی هستید که تاب جواب منفی اش را ندارم
دنیا:مجبورم بگویم با سی و هشت سال سن این همه صبر و حوصله قابل تقدیر است
دیوید:شما که اهل ادبیات هستید باید بهتر از من بدانید که نیروی ذاتی ما عشق ثبت احوال ندارد پس من ازادم عاشق یک دختر هیجده ساله شوم
من:احساس می کنم که برای چنگال شما زیادی بزرگم بقیه از من می خواهند کنار شما در مجلس ها به عنوان همسر معرفی شوم چون شما عالی جناب صاحب ثروت زیادی هستید
دیوید:به خاطر همین تارک دنیا بودن انگشت اشاره همچنان سمت شما پهن شده
دنیا:شما خیلی پشت کار دارید من یک بچه ی سر به هوام ارزش ندارم که شما حرف مردم را به خاطرم به جان بخرید
دیوید:من دوست دارم دوباره بچه سر هوایی باشم که بادبادک هوا می کرد
دنیا:کاخ شما شاید زندان خوبی برای من باشد اما قلبم در زندانی قفسه ی سینه برای کس دیگری می تپد
دیوید:یک بهانه ی جدید من تجربه اش را دارم من که می دانم ان کس خوش بخت پسر عمویت است
دنیا کمی هل شد مردمک چشمش گشادتر شد و قلبش با هیجان بیشتری می تپید او چه گفته بود چه حرف نا به جایی یعنی جز دیوید بقیه هم می دانستند او که همیشه حتی در برابر سورنا محتاط برخورد می کرد از این حرف منظوری نداشت تنها یک طفره بود که به سوظن رسید
دیوید:نیاز به انکار ندارم من در تمام این سالها از نگاه ها یا سخنان متوجه سر درون می شوم نگران نباشید یک انسان دهان قرص هستم که نظیر ندارم
دنیا:پس از حرکات من باید متوجه ی یک نوع بی تفاوتی و کم کم نفرت شده باشید
دیوید:خیلی پافشاری می کنید که نسبت به کشف من به راحتی رد شوید اما چشمان صادقتان گویای قلبتان است
دنیا:سوظن بی جایی دارید که من بر اثر فروتنی از کنارش به راحتی رد شدم نه انکار و ترس
دیوید:گفتم که من به کسی نمی گویم