- سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶
- ۱۹:۲۵
این همه ناباوری را کجای دلش بگذارد به تازگی از نزد زهرا بازگشته چشمان دنیا به اندازه ی بادام باد کرده دریایی از خون در سفیدی چشمانش پیداست حتی حوصله ی نفس کشیدن ندارد بی اعتنا به دل نگرانی های مامان گلی در را می بندد مامان گلی بی وقفه سوال می پرسد و فرضیه طرح می کند دنیا تنها یک بار جواب دلواپسی های مادرش را می دهد همانی که می گویند حالم اصلا خوب نیست بعدا توضیح می دهم چرا هیچ چیز در سر جای بزرگوار خودش نیست وقتی اغوش می خواهی و کم کمک هم دردی به تنهایی درد استخوان سوزت می کند وقتی که با درد هم صدایی و تنهایی دوست نداری خلوتت را شلوغ کنند
مامان گلی از سورنا هم پرسیده اما او هم ساکت و افسرده است اما صبورتر از دنیا .
سورنا و دنیا با هم امروز خیلی دیر از مدرسه برگشتند دنیا فقط گریه می کرد و به اتاقش پناه برد سورنا هم کتاب درسی به دست در سالن راه می رفت و سعی می کرد تمرکز داشته باشد