- يكشنبه ۲۷ فروردين ۹۶
- ۲۰:۰۹
به راه انداختن یک آش نذری خوشمزه ان هم در این شرایط بیانگر دل نگرانی مامان گلی از شور بختی احتمالی دخترش بوداما بابا علی با خیالی اسوده
آش را هم می زد افق پدرانه اش روشن تر از دل نگرانی مادرانه مامان گلی بود دنیا را در بهترین ویلاهای المان با لباس عیانی تصور می کرد
گویی سیر کردن همسایه ها مخصوصا انهایی که بضاعت مالی ندارند که یک نان خشک داشته باشند ضامن رسیدن به چنین ارزویی بود دنیا بر خلاف پدرش به کتی خانم می اندیشید که دیگر حداقل امشب زیر سنگینی نگاه اقا ی رسولی برای پس مانده های رستورانش نیست
یعنی دنیا نذری را دوست داشت به خاطر روشن کردن سفره ی یک بینوای لنگ خمیر گندیده ی نان به خاطر این که ایام محرم پدربزرگ حاتم طایی انهایی می شد که می دانست بیشتر از همسایه ی شکم گنده شان با وضعیت مالی متوسط نیازمند همین یک بشقاب نذری هر ساله هستند پدربزرگ متنفر بود از ادم هایی که یخچالشان پر از مرغ و گوشت ولی به بهانه ی قداست نذری بینوایی را به جیب پر رونقشان می زدند که یخچالش هوای سرد زمستان و متحویات یخچالش ان قدر نا چیز که بی خیال تا بوده دیگر نباید این باشد
تازه همین که نذری را به در همه ی خانه ها می برند باعث می شود که کسی شرمسار نداری اش نباشد حداقل یک بار هم شده با ثروت مندی برابری کند سورنا حتی با شلوغی سر سام اور خانه درس و کنکور را رها نکرده بود پدر بزرگ سر میز صبحانه با افتخار از هدیه سورنا رونمایی کرد دو بیت حافظ با خط خوش نوشته شده بود اگر خطاطش سورنا نبود اگر پدربزرگ که دنیا دوست ندارد حتی ذره ایی از محبتش را کس دیگری داشته باشد صاحب هدیه نبود دنیا حتما با صدای بلند این هنر بی نظیر را می ستود
درآ که در دل خسته توان آید بیاز بیا که در تن مرده روان اید باز
به پیش آینه دل هرانچه میدارم بجز خیال جمالت نمی نماید باز
آش های خوشمزه و خوش رنگ مامان گلی را سورنا می برد دنیا باید در اتاق حبس می ماند یعنی فکر کردن دنیا در مورد ازدواج مهمتر از کنکور سورنا بود که به زور کفش مجلسی مامان گلی و مهربانی های باباعلی سورنا سینی به دست راهی کوچه شد و دنیا راهی اتاق .
هنوز چند تا کاسه مانده بود که سورنا باید بر می گشت و می برد دنیا به بهانه ی ان که این کاسه ها سهم دوستانش است سورنا ادرس انها را بلد نیست تازه اگر بلد باشد بشری نیست که در دختران دم بخت را بزند و آش بدهد خوبیت ندارد دنیا با سورنا برود از صبح تا الان که روبروی انهاست به جان خودش به چیزی جز جواب فکر نکرده البته دنیا ان قدر مشتاق هوای بیرون بود که به عزیز بودن جانش فکر نکرد
لباسش را پوشید که همگی به نا چار در عمل انجام شده قرار بگیرند تا دنیا چند قطره اشک تمساح نریخت مجوز خروج نگرفت
در بین راه حتی یک کلمه بین سورنا و دنیا رد و بدل نشد تا این که دنیا زنگ بلبلی دوستش زد اتفاقا دوستش در را باز کرد احوال پرسی گرمی با دنیا داشت دنیا کاسه ی آش را از سینی برداشت به دوستش داد چند دقیقه ایی معطل ماندند دوست دنیا با کاسه ی اش و گل سرخی در ان برگشت شیطنت کرد و کاسه ی آش را با عشوه ی دخترانه ایی به سمت سورنا دراز کرد دنیا لبخندی زد کاسه ی اش را از دوستش گرفت و تشکر کرد سورنا احساس کرد که باید چند دقیقه ایی دنیا و دوستش را تنها بگذارد
دنیا:واقعا که باید به تو گفت خانم لوسه
خانم لوسه: کاری نکردم که
دنیا:بله ممنون از بابت گل و حرکات خاص
خانم لوسه:چه غیرتی
دنیا:خداحافظ پیشاپیش سال نو مبارک
خانم لوسه :و هم چنین
سورنا و دنیا آش ها را بذل و بخشش کردند سورنا دو تا از هم کلاسی های دنیا گل سرخ دریافت کرده بود
دنیا:چه گل های قشنگی