(:

شکاف های وامانده"ق۱۵"

  • ۲۰:۰۴
داماد:سوال سختی پرسیدم ¿
دنیا:تا حدودی
داماد:خوب من تا به حال به جواب این سوال فکر نکردم
دنیا:شاید بهتر باشد اولین چیزی که به ذهنتان رسید بگویید
داماد:هفت ساله بودم که به آلمان مهاجرت کردیم همان جا بزرگ شدم البته هر از گاهی به ایران می آمدیم زیاد مذهبی نیستم یعنی اصلا با مذهب رابطه ی خوبی ندارم شما و امثال شما را اصلا درک نمی کنم علاقه ای هم ندارم که شما را درک کنم من با احساسات خودم زندگی می کنم سبک زندگی ام را خودم انتخاب می کنم شما را نمی دانم اما من در عمرم زن های رنگارنگ زیادی دیدم با خیلی ها قرار گذاشتم قدم زدم اما در کنار هیچ کدام از انها ارامش را تجربه نکردم یک بار عاشق شدم اما متاسفانه خودکشی کرد هنوز باورش برایم سخت است دو ساعت قبل از مرگش حالش خوب بود می خندید حتی یک لحظه هم فکر نمی کردم دختر سرخوش و شاد زندگی ام خودش با دستان خودش به زندگی اش پایان می دهد اما زندگی برای من ادامه پیدا کرد توانستم دوباره بلند شوم شاید من باید مرد می بودم بعد از بزرگ ترین درد ها و مصیبت های کمر شکن پیر نشوم نمیرم زندگی کنم بخندم کلام اخر جواب شما چه منفی باشد چه مثبت ماهی یک بار می و ساقی را کنار بگذارم تنها برای سلامتی خودم 
دنیا:معمولا کسی در مجلس خواستگاری صادق نیست 
داماد:چرا نباشم حتی وقتی می دانم این حقایق به ضرر من است 
دنیا:من تقریبا گیج شده ام شما بازیگری هستید که می تواند خیلی خوب نقش یک مرد ایده ال را بازی کند اما 
داماد:هیچ نقشی بهتر از نقش خودم نیست خانم محترم من یک راننده مسابقه و فروشنده هستم تا بازیگر 
دنیا:خوب شما مرا کمی می ترسانید 
داماد:با شاخ نداشته ام 
دنیا:نه ،این که نمی خواهید مرا درک کنید
داماد:من فقط گفتم که طرز عقیده ی شما برای من نااشناست خوب بله اصلا قصد اشنایی ندارم
دنیا:ببخشید شما می توانید با کسی ازدواج کنید که اصلی ترین باور هایش برای شما غریب نباشد
داماد:نمی خواستم بگویم اما دلم برای شما می سوزد  افکار شما اشتباه ست 
دنیا:شما از کجا می دانید که صراط مستقیم من کج است وقتی حتی ذره ای قصد ندارید عقاید من را بفهمید 
داماد:مطمئنم اگر از شما بپرسم لطفا عقایدتان را شرح دهید در ب بسم الله خواهید ماند 
دنیا:خوب این دریا و من شناگر باید از کجای این دریای وسیع شروع کنیم
داماد:مثلا حجاب شما 
دنیا:خوب شما فکر می کنید من اسیر یک پارچه ام اما نیستم ایا شما به گلی که زیباست حق مراقبت از خودش نمی دهید ایا مروارید حق ندارد در صدف باشد زیبایی نعمت ایست که خدا به هر زنی ارزانی داده
داماد:سعی کنید خودتان باشید
دنیا: این حرف خودم است با حجاب از خودم مراقبت می کنم از احساسات و ارزش خودم
داماد:با حرف های بچه گانه شما من تنها می توانم این نتیجه را بگیرم که از مرد برای شما یک گرگ ساختند نه یک انسان
دنیا:حجاب قبل از هر چیزی حق زن است به گمانم هیچ حقی از مرد ضایع نمی شود اما در مورد نتیجه گیری غلط شما قصد حجاب تنها و تنها توجه به بعد انسانی یک زن است نه بعد جنسی ان
داماد:حاشیه روی بس است ایا مردان گرگند
دنیا:نه خیر انسان اند اما شما خودتان به خوبی از وجودتان با خبریدایا می توانید به غیر از زن بودن من به انسان بودنم توجه کنید
داماد: زن بودن شما اولین چیزی ایست که به ذهن هر مردی می رسد اما در مورد انسان بودن شما این بستگی به خودتان دارد که چگونه با من مرد تا کنید
دنیا:خوب حجاب من باعث می شود که به شما این امر را یاد اوری کند که من انسانی هستم با استعداد و توانایی
داماد:بدون حجاب هم می شود انسان بود
دنیا:نه خیر مثل این که شما حجاب را تنها یک پوشش می دانید پوشش تنها بخشی از حجاب است بلکه من زن همراه با این حجاب باید رفتار متناسب با ان را داشته باشم شاید خانمی پوشش روسری را نداشته باشد اما رفتار مناسبی دارد با وقار و با متانت است
داماد:حجاب بین زن و مرد تفاوت قائل می شود در حالی که هر دو با هم برابرند
دنیا:  بله مرد و زن با هم برابرند ولی با حقوق متفاوت به نظر شما دو موجود که با هم در مواردی فرق دارند می توانند از حقوق یکسان بر خوردار باشند یا این که هر کدام از حقوقی برخوردار هستند که متناسب طبیعت و ذاتشان باشد این ظلم بزرگی ایست که در دادگاه قاضی یک قانون را برای هر دو وضع کند بی ان که به تفاوت هایشان توجه کند
داماد:این ازار دهنده نیست که شما اوج جوانی و زیبا به خاطر یک بشر که هیچ کنترلی بر نگاهش ندارد خودتان را در یک پارچه حبس کنید
دنیا:زیبایی مخصوص خانه است شگفت انگیز نیست که تنها در برابر مرد زندگی ات زیباتر باشی زنانی هستند که اوقاتی از روز را صرف زیبا کردن خود می کنند و در جامعه یا در محل کار ظاهر می شوند در حالی که تنها کافی ایست مرتب و اراسته باشند نه زیبا تر از قبل
داماد:من جواب سوالم را نگرفتم
دنیا:ببخشید بعضی ها معتقد هستند که روابط بدون حد و مرز می تواند ریشه کن نگاه جنسی باشد ولی ایا سودمند بوده
داماد: نمی دانم
دنیا:حجاب برای خود زن است شاید گاهی دوست داشته باشم مو هایم را در باد رها کنم و بعد بدوم اما اعتماد به نفسی که حجاب به من هدیه کرده با هیچ چیز عوض کردنی نیست
داماد:پس شما اعتراف می کنید که گاهی خسته می شوید
دنیا:بله شاید اما هر بار بیشتر از قبل دنبال حقیقت می گرددم
داماد:اگر حجاب شما ازاد باشد هم می توانید با نگاه جنسی مبارزه کنید ببینید من الان روسری سر می کنم این یعنی این که انسانم
دنیا:خیلی معما را پیچیده کردید دقیقا شما با این روسری از چه چیزی حفاظت می کنید از جذبه مردانه تان نه خیر چون چه این را داشته باشید چه نداشته باشید چهره ی شما تغییر نمی کند
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من به شما قول دادم من سوگند یاد کردم که با تمام وجودم فریاد شما باشم با تمام وجودم مجالی بر ای احساسات سرکوب شده ی شما باشم من به خاک شما قسم خوردم ...
یک گفت و گوی واقعی با ادمایی که زندگی شون مهم بود ولی این مهم رو ازشون دریغ کردن ادمایی که حق داشتن شاد باشن زندگی کنن اما چی شد که یه روز بدون این که خودشون بخوان رفتن زیر خاک فرقی نداشت جوون بودن یا پیر
هر ازگاهی صداشون می یاد از ما بگو نه تنها از ما ادمایی که زنده ان ولی با مرده ها فرقی ندارن اونا هم زندگی شون بر باد رفت
رمان نویس ماجراجو نه تنها از غم می گه بلکه از شادی هم می گه از ترس هم می گه از شجاعت هم می گه
و همون زندگی که تشکیل شده از عرش و فرش

رمان اسفند نا تمام اولین رمان این وبلاگ هست وظیفه خودم می دانم خلاصه یی از رمان را خدمت شما بازدید کننده ی عزیز بیان کنم دنیا و سورنا در استانه 18 سالگی هستند در سالهای جنگ در یک خانه با هم بزرگ شده اند به طبع جنگ باعث خیلی از ماجرا ها و اتفاق ها شده که متاسفانه بیشتر تلخ هستند سورنا پدرش را که همان عموی دنیاست در اوایل جنگ از دست می دهد در حالی که 14 سال بیشتر ندارد
شروع رمان از اسفند ماهست قبل از عید ....سورنا بی ان که بداند روز به روز دنیا را از خود دورتر می کند خودش هم از این امر بی خبر است تا این که با سر و کله نا مبارک خواستگار سمج دنیا یعنی دیوید سورنا می فهمد که دنیا را دوست دارد تمام دل خوشی سورنا این است که دنیا هیچ علاقه یی به دیوید ندارد و با او ازدواج نخواهد کرد اماهمه چیز با گذشت زمان بر خلاف انتظار سورنا پیش می رود خوشبختانه تا اینکه...
دنیا دختری 18 ساله که خودش معتقد است جنگ را نخواسته با این جنگ تحمیلی دست و پنجه نرم می کند از دست دادن عمویش ضربه مهلکی به قلب ضعیف دنیا بوده دل بستگی عجیبی به سورنا دارد اما با رفتار های عجیب سورنا که خیلی راز الود است سعی می کند این حس امیخته به عشق را در نطفه خفه کند اما بعد ها متوجه می شود که در مورد سورنا قضاوت کرده است که گاهی چه قدر دیر می فهمیم قاضی عجولی بودیم

دوستان بدون هیچ شک و تردیدی این قوت قلب را به شما می دهم که با یک رمان ابکی مواجه نیستید خود نویسنده هم تمام تلاشش بر همین است که به شعور مخاطب احترام بگذارد

Designed By Erfan Powered by Bayan