(:

مثبت زندگی"ق۹"

  • ۰۰:۱۶
 
شاید عجیب باشد که بعضی از نگاه ها حتی بعد از هزاران سال از یاد ادم نمی روند دائم تکرار می شوند تو نمی توانی مانع امدنشان شوی فرقی ندارد در چه سنی باشی این نگاه ها پیش می ایند شاید بهتر باشد به نگاه های عصیان گرمان افسار ببندیم . 

دنیا به شدت هیجان زده است مشغول تماشای پدر بزرگ و سورنا ست که کنار حوض سرگرم باغبانی هستند نیم ساعت پیش دنیا کنار حوض نشسته بود و سعی می کرد تلاطم درونش را ارام کند اما حتی اب و ماهی های بازیگوش حوض ارامشش نمی کرد دنیا بغضی داشت خطر ناک که سر باز نمی کرد دل دنیا یک گریه ی بلند می خواست یک آغوش گرم برای اشک های سرد و سوزانش دنیا بهت زده بود جنگ بی رحمانه ادامه داشت رویا های لطیفش در خطر بودند هر از گاهی سر حال می شد به پایان این داستان هول ناک ایمان می اورد اما نمی توانست فراموش کند شب ها با یک دل نگرانی احماقانه خوابش می برد همه در کنار هم قوی بودند به زندگی ادامه می دادند ولی پارچه های سیاه وحجله های رنگارنگ وحلو ا های تلخ و در نهایت جای خالی خیلی ها .

دنیا اه کشید قلبش کمی درد داشت دستش به گلدان عزیز پدر بزرگ خورد و گلدان شکست دست پاچه تکه های گلدان را جمع می کرد سورنا با یک لیوان اب امد گل را در لیوان گذاشت دنیا حرفی برای گفتن نداشت فقط بی صدا بال بال می زد که پدر بزرگ او را ببخشد پدر بزرگ کنار دنیا بر روی زمین نشست دنیا را در اغوش کشید دنیا صدای قلب پیر پدر بزرگ را می شنید و اشک می ریخت صدای هق هقش بلند بود  کسی اشک های او را نمی دید چون در پناه پدر بزرگ بود سورنا به درخت ها  اب می داد  و متاسفانه درک درستی از شرایط نداشت مسخره بازی در می اورد از ته دل می خندید  دنیا اشک هایش را پاک کرد نه تنها این مسخره   بازی های بی موقع دردی از درد هایش را کم نکرده بود بلکه دردی به دردهایش افزوده بود

دنیا   ابی به صورتش زد به سمت گل بی خانمان رفت برگ هایش را نوازش کرد در ان لحظه با سورنا هم نگاه شد اشکی از گوشه ی چشمش فرو غلتید بی ان که خودش خواسته باشد و متوجه ی گونه خیسش نبود بیشتر دلخور بود برای سورنا هیچ غمی معنا نداشت او همیشه می خندید با وجود بزرگ ترین فقدان زندگی اش   از دنیا شاد تر بود دنیا سکوت کرد و رفت به این نتیجه رسید که بحث کردن با یک ادم بی تفاوت و یا به عقیده ی خودش دلقک کار بی فایده ای ایست سورنا با تشر پدربزرگ کمی به خود امد دنیا را صدا زد دنیا ایستاد ولی چندان مشتاق نبود که برگردد و بار دیگر  نگاهش با سورنا تلاقی پیدا کند سورنا تنها یک بار اصرار کرد و بعد با نهایت بی رحمی  گفت من قصد بدی نداشتم فکر کردم کار خوبی می کنم
 
اسفند روی اتش ان قدر جلز ولز نمی کند که سورنا با دل زود رنج دنیا کرد دنیا با عصبانیت در ورودی خانه را بست

بعد از نیم ساعت منطقی تر شده و فکر می کند شاید واقعا سورنا قصد داشته او را ارام کند دنیا پرده اتاقش را می کشد بر روی تخت می نشیند دفتر خاطراتش را برگ می زند دفتر خاطره اش تا یک هفته دیگر تمام می شود ایا بعد از یک هفته دوباره خاطره خواهد نوشت  به طور اتفاقی دفتر چه را باز می کند خاطره  را با رنگ صورتی نوشته این یعنی ان روز روز خوبی بوده

مثبت زندگی

فکر کنم من عجیب ترین دختر دنیا هستم من اصلا نمی توانم حرف نزنم همه از پر حرفی های من کلافه اند اما این چند روز سر ما خورد م زیاد حرف نمی زنم اصلا دوست ندارم ان صدای وحشت ناک را بشنوم  صدای دیو سپید هم این گونه نیست امروز دختر خوبی بودم به سورنا کمک کردم که  به عمه کتی نامه بنویسد سورنا  نامه ایی را که پر از خط و خطوط بود به من داد تا با صدای نه چندان خوشم شمرده شمرده رو خوانی کنم او هم با خط خوش بر روی کا غذ سفید بنویسد خود م بعد از چند دقیقه  از شنیدن این صدای بدقواره سر درد گرفتم اما سورنا همچنان لبخند زنان نامه را می نوشت حتی به دل سوزی مامان گلی توجه نداشت یعنی مامان گلی به او گفت که می تواند نامه را بخواند اما سورنا جوابی به مامان گلی نداد مامان گلی هم از دست صدای من به حیاط فرار کرد تا سبزی پاک کند این چندیمن بار است که سورنا بر خلاف بقیه در ایام کسل کننده ی سرما خوردگی صدای مرا تحمل کرده ....

دنیای چهارده ساله  با زبان شیرین کودکانه اش  در گذشته های دور به دنیای هجده ساله امید را یاد اوری می کرد در ان روز های سخت غم بار که تمام تلاش دنیا بر شاد بودن و شاد کردن همه بود ولی حال دنیا کم تر می خندید کمتر زندگی می کرد امروز روز تولدش بود باید به خودش قول می داد که از این خمودگی در بیاید ساعت سه بعد از ظهر بود و باید در نه ساعت باقی مانده یک برنامه  برای تولدش بچیند دنیا می توانست به مناسبت روز تولدش همه را به یک عصرانه خوش مزه دعوت کند   
 

 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من به شما قول دادم من سوگند یاد کردم که با تمام وجودم فریاد شما باشم با تمام وجودم مجالی بر ای احساسات سرکوب شده ی شما باشم من به خاک شما قسم خوردم ...
یک گفت و گوی واقعی با ادمایی که زندگی شون مهم بود ولی این مهم رو ازشون دریغ کردن ادمایی که حق داشتن شاد باشن زندگی کنن اما چی شد که یه روز بدون این که خودشون بخوان رفتن زیر خاک فرقی نداشت جوون بودن یا پیر
هر ازگاهی صداشون می یاد از ما بگو نه تنها از ما ادمایی که زنده ان ولی با مرده ها فرقی ندارن اونا هم زندگی شون بر باد رفت
رمان نویس ماجراجو نه تنها از غم می گه بلکه از شادی هم می گه از ترس هم می گه از شجاعت هم می گه
و همون زندگی که تشکیل شده از عرش و فرش

رمان اسفند نا تمام اولین رمان این وبلاگ هست وظیفه خودم می دانم خلاصه یی از رمان را خدمت شما بازدید کننده ی عزیز بیان کنم دنیا و سورنا در استانه 18 سالگی هستند در سالهای جنگ در یک خانه با هم بزرگ شده اند به طبع جنگ باعث خیلی از ماجرا ها و اتفاق ها شده که متاسفانه بیشتر تلخ هستند سورنا پدرش را که همان عموی دنیاست در اوایل جنگ از دست می دهد در حالی که 14 سال بیشتر ندارد
شروع رمان از اسفند ماهست قبل از عید ....سورنا بی ان که بداند روز به روز دنیا را از خود دورتر می کند خودش هم از این امر بی خبر است تا این که با سر و کله نا مبارک خواستگار سمج دنیا یعنی دیوید سورنا می فهمد که دنیا را دوست دارد تمام دل خوشی سورنا این است که دنیا هیچ علاقه یی به دیوید ندارد و با او ازدواج نخواهد کرد اماهمه چیز با گذشت زمان بر خلاف انتظار سورنا پیش می رود خوشبختانه تا اینکه...
دنیا دختری 18 ساله که خودش معتقد است جنگ را نخواسته با این جنگ تحمیلی دست و پنجه نرم می کند از دست دادن عمویش ضربه مهلکی به قلب ضعیف دنیا بوده دل بستگی عجیبی به سورنا دارد اما با رفتار های عجیب سورنا که خیلی راز الود است سعی می کند این حس امیخته به عشق را در نطفه خفه کند اما بعد ها متوجه می شود که در مورد سورنا قضاوت کرده است که گاهی چه قدر دیر می فهمیم قاضی عجولی بودیم

دوستان بدون هیچ شک و تردیدی این قوت قلب را به شما می دهم که با یک رمان ابکی مواجه نیستید خود نویسنده هم تمام تلاشش بر همین است که به شعور مخاطب احترام بگذارد

Designed By Erfan Powered by Bayan